مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
زده آتش زمیـن آباد مـــا را غروب چشم هایت ای مسافر شدی دنبال یک نامه ز دلبر میان کوچه های خسته عـابر ********** پرستوهای بالت را شکسته میان راه، سنگ بی وفایــی نیفتی ناگهان از پا که بــانو عمود خیــمــۀ عمر رضایی *********** عزادار دل زخـم شــما بود زمین و آســمــانِ شهر مـردم به پای چشمتان خرج خدا شد حیای خاک و بوم و غیرت قم ************ ضریح مهرتو درسینه دارد هــوای قــبــر مخــفــیِ بهاره عزای تو میان عـــرش بالا عـزای حضرت زهرا دوباره ************ گرفته از نگاهت زهر بی دین شعاع نور و موج ناله ات را شفای درد تو ذکر رضا بود ولـــی از داغ او افتادی از پا ************ مگر تو زینب موسی نبودی؟ حسین آمد به بالینت به پا خیز خدا را این که تا کوفه نرفتی بهار تو نشد هــمـــرنگ پاییز |